نظریه برخورد تمدنها (هانتینگتون و منتقدانش)
ترجمه و ویراستاری مجتبی امیری
دفتر مطالعات سیاسی و بین الملل وزارت امور خارجه تهران 1381 - 290 صفحه
تلخیص:محمد دهرویه
ساموئل هانتینگتون ، استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد ، در تابستان 1372 با انتشار مقاله ای در فصلنامه آمریکایی « فارین افیرز » ، نظریه جدید « برخورد تمدنها » را مطرح نمود و آن را چارچوب مفهومی برای دوره بعد از جنگ سرد اعلام کرد . وی با طرح بموقع این نظریه ، موجب گردید تا اهداف ، ابزارها و ارزشهای موثر در سیاست بین الملل ، مورد بازنگری قرار گیرد . این کتاب شامل سه بخش می باشد که عباتند از : 1 ) بررسی نظریه برخورد تمدنها به صورت کلی 2 ) اصل نظریه هانتینگتون که شامل مقاله اولیه نویسنده ، یک مصاحبه و پاسخ او به منتقدانش می باشد و 3 ) طیف وسیعی از آرای منتقدان نظریه .
ساموئل هانتینگتون ، استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد ، در تابستان 1372 با انتشار مقاله ای در فصلنامه آمریکایی « فارین افیرز » ، نظریه جدید « برخورد تمدنها » را مطرح نمود و آن را چارچوب مفهومی برای دوره بعد از جنگ سرد اعلام کرد . وی با طرح بموقع این نظریه ، موجب گردید تا اهداف ، ابزارها و ارزشهای موثر در سیاست بین الملل ، مورد بازنگری قرار گیرد . این کتاب شامل سه بخش می باشد که عباتند از : 1 ) بررسی نظریه برخورد تمدنها به صورت کلی 2 ) اصل نظریه هانتینگتون که شامل مقاله اولیه نویسنده ، یک مصاحبه و پاسخ او به منتقدانش می باشد و 3 ) طیف وسیعی از آرای منتقدان نظریه .
فصل اول – پیش درآمد :
پایان جنگ سرد ، بی تردید در زمره مهمترین تحولاتی است که در اواخر قرن 20 سیاست بین الملل را دگرگون ساخت و چالشهای فراوانی را پیش روی ما قرار داده است . پس از جنگ سرد که به « نظام نوین جهانی» معروف است ، در غرب دو نظریه وجود دارد : 1) نظریه پیروزی غرب در جنگ سرد که معتقد است تضادهای ایدئولوژیک و تفوق لیبرال دموکراسی غربی در سراسر کره خاکی را نوید می دهد و 2) روزهای شادمانی غرب زودگذر بوده و درباره خطر دشمنی موهوم ، در قالب رویارویی و برخورد دو تمدن اسلام و غرب هشدار می دهد .
نظریه اول که خوشبینانه بود را فرانسیس فوکویاما و نظریه هشدار دهنده را ساموئل هانتینگتون ارائه داد . وی نظریه خود را در ابتدا در شماره تابستان فصلنامه فارین افیرز (چاپ آمریکا) منتشر ساخت . مقالات مندرج در این فصلنامه علاوه بر کیفیت مطلوب علمی ، حاوی پیشنهادهای اجرایی برای دولتمردان آمریکا و غرب بود . انتشار این مقاله ، واکنش گسترده ای در محافل علمی و سیاسی پاره ای از کشورهای جهان ، نشان از اهمیت مسئله دارد و توجه بیشتری را به ویژه در 2 سطح نظری و سیاسی اقتضاء می کند .
هانتینگتون در سال 1927 در شهر نیویورک و در یک خانواده مهاجر انگلیسی به دنیا آمد . تحصیلات ابتدایی را در این شهر طی نموده و مدارک لیسانس و فوق لیسانس خود را از دانشگاه های بیل و شیکاگو دریافت نمود . وی در سال 1951 پس از دریافت مدرک دکترای علوم سیاسی از دانشگاه هاروارد ، به تدریس در این دانشگاه پرداخت و در سال 1989 به ریاست مرکز مطالعات استراتژیک دانشگاه هاروارد رسید . وی به میزان زیادی از رخدادهای سیاسی و بین المللی دهه چهل میلادی که با آغاز جنگ سرد و رقابتهای شرق و غرب همراه بود ، تأثیر پذیرفت .
هانتینگتون بی آنکه همچون برخی از تحلیلگران ، پایان جنگ سرد را ختم مناقشات ایدئولوژیک تلقی می کند ، آن را سرآغاز دوران جدید برخورد تمدنها می انگارد و براساس آن بسیاری از حوادث و رخدادهای جاری جهان را به گونه ای تعبیر و تحلیل می کند که در جهت تحکیم انگاره ها و فرضیات نظریه جدیدش می باشد .
وی تمدنهای زنده جهان را به هفت یا هشت تمدن بزرگ تقسیم می کند : تمدنهای غربی ، کنفوسیوسی ، ژاپنی ، اسلامی ، هندو ، اسلاو ، ارتدوکس ، آمریکای لاتین و در حاشیه نیز تمدن آفریقایی و خطوط گسل میان تمدنهای مزبور را منشأ درگیریهای آتی و جایگزین واحد کهن دولت – ملت می بیند .
به اعتقاد هانتینگتون تقابل تمدنها ، سیاست غالب جهانی و آخرین مرحله تکامل درگیریهای عصر نو را شکل می دهد چرا که اختلاف تمدنها اساسی است ، خود آگاهی تمدنی در حال افزایش است ، تجدید حیات مذهبی وسیله ای برای پرکردن خلأ هویت در حال رشد است ، رفتار منافقانه غرب موجب رشد خودآگاهی تمدنی گردیده است ، ویژگیها و اختلافات فرهنگی تغییر ناپذیرند ، منطقه گرایی اقتصادی و نقش مشترکات فرهنگی در حال رشد است و خطوط گسل موجود بین تمدنها ، امروز جایگزین مرزهای سیاسی و ایدئولوژیک دوران جنگ سرد شده است و این خطوط جرقه های ایجاد بحران و خونریزی اند . خصومت 1400 ساله اسلام و غرب در حال افزایش بوده و روابط میان دو تمدن اسلام و غرب آبستن بروز حوادثی خونین می شود ، بنابراین پارادایم برخورد تمدنی دیگر مسائل جهانی را تحت الشعاع قرار می دهد و در عصر نو صف آراییهای تازه ای بر محور تمدنها شکل می گیرد و سرانجام تمدنهای اسلامی و کنفوسیوسی در کنار هم ، رویارویی تمدن غرب قرار می گیرند .
وی معتقد بود که کانون اصلی درگیریها در آینده ، بین تمدن غرب و اتحاد جوامع کنفوسیوسی شرق آسیا و جهان اسلام خواهد بود . در واقع درگیریهای تمدنی آخرین مرحله تکامل درگیری در جهان نو است .
این نظریه از بدو انتشار با واکنشهای گسترده ای در محافل فکری ، مذهبی ، فرهنگی و سیاسی جهان روبرو شده است . منتقدین وی طرف وسیعی را تشکیل می دهند : دولتمردان غربی طرح اینگونه مسائل را در این مقطع به لحاظ پیامدهای سیاسی آن جایز نمی بینند . برخی از اندشیمندان و روشنفکران محافل سیاسی غرب ، آنرا طرحی خام می پندارند و هانتینگتون را به غفلت از پاشیدگی درونی ، پوچی اخلاقی و خلأ معنوی جهان غرب و در عوض ، یکپارچه انگاشتن آن متهم می سازند و از او می خواهند برای ترمیم خانه از پای بست ویران و در خطر اضمحلال غرب چاره اندیشی کند .
برخی از شخصیتهای سیاسی و دانشگاهی و همچنین مراکز مطالعاتی ذی نفوذ در آمریکا و اروپا نظریات وی را قابل تأمل و تحلیل مسائل جاری بین المللی مهم مورد توجه قرار دادند . بطور نمونه هنری کسینجر معتقد است که « در دنیای بعد از جنگ سرد ، شش قدرت جهانی قدرت های برتر خواهند بود که در واقع در درون پنج تمدن بزرگ هستند » . وی گرچه تمام مسائل جهان در خطوط گسل مورد نظر هانتینگتون متمرکز نمی داند ، اما با تحلیل وی درباره وضعیت جهان بعد از جنگ سرد موافق است .
می توان گفت که تقریباً تمام جوانب نظریه برخورد تمدنها را محافل غربی و غیر غربی نقد کرده اند ، با این همه کمتر کسی است که به موقع شناسی و زیرکی وی در استفاده سنجیده از خلأ آشکاری که در زمینه نظریه پردازی روابط بین الملل بعد از پایان جنگ سرد بوجود آمده ، معترف نباشد . همچنین باید اذعان کرد که وی با طرح به موقع این نظریه موجب گردید تا سیاست بین الملل ، اهداف ، تحلیلها و ارزشهای در حال شکل گیری ، مورد بازاندیشی قرار گیرند و پژوهشگران علم روابط بین الملل نیز در حال تحلیل اوضاع جدید جهانی ، در صدد ارائه پارادائم های نو بر آیند ، هرچند که تاکنون در تلاش برای ارائه جایگزینی برای نظریه هانتینگتون موفق نبوده اند .
به رغم نقدهای متعددی که درباره این نظریه تاکنون منتشر شده است ، هانتینگتون همچنان بر دیدگاه بدبینانه خویش درباره آینده روابط بین تمدنها تأکید ورزید و از شکت دولت – ملت به عنوان واحد اصلی روابط بین الملل ، تشدید تنشهای ناسیونالیستی ، گرایش فزاینده به درگیری ، افزایش سلاحهای امحاء جمعی و رشد بی نظمی در جهان سخن می گوید .
با بررسی نظریه برخورد تمدنها ، نقدهایی که تاکنون درباره آن منتشر شده است ، سه نکته ذیل شایان ذکر است :
1- این نظریه ، دیدگاه جدیدی است که در تحلیل مسائل جهانی ، حایز اهمیت بسیار است و تأمل و تعمیق در ابعاد نظری و فرهنگی آن ضروری است .
2- برخورد تمدنها یک نظریه استراتژیک است و باید در سطح سیاسی مورد توجه قرار گیرد .
3- این نظریه در عین اینکه واجد برخی نکات مهم و ارزنده است ، زیرساخت و پایه علمی و تئوریک مستحکمی ندارد و با بسیاری از واقعیات موجود نیز سازگار نیست .
اهمیت این نظریه از آنجا ناشی می شود که نویسنده از نظریه پردازان توانایی است که عرصه نفوذ کلام او در غرب ، بسیار گسترده است و نظریاتش عمدتاً با دستورالعملهای استراتژیک برای غرب بطور اعم و برای سیاستگذاران آمریکا بطور اخص همراه است . بعلاوه وی در این مقاله ، در واقع عصاره بحثهای مهمی را به میان می آورد که پس از بی اعتباری مکتب کمونیسم ، در پاره ای از محافل غربی درباره تجدید حیات اسلام و برخورد اسلام و غرب رایج شده است و پی آمد مهم نظریه هانتینگتون نیز به قول سودانشو راناده ، صاحب نظر هندی ، جهت دهی به سیاست خارجی آمریکا و دیگر کشورهای غربی است . به رغم انکار مقامات کاخ سفید ، این نظریه به گونه ای سریع و در سطحی وسیع ورد زبانها شده و بعید نیست که در چارچوب سیاست خارجی برخی کشورهای غربی ، بصورت یک استراتژی اجرایی متبلور شود .
به اعتقاد برخی از تحلیلگران ، عناصر اسرائیلی نیز در دامن زدن به چنین تحلیلهایی در غرب ، نقش بسزایی دارند و با استفاده از رسانه ها و محافل دانشگاهی و علمی غرب ، پشتوانه های لازم را برای نظریه مزبور فراهم سازند .
در این میان ، علاوه بر هانتینگتون توجه به تلاشهای مشابه از سوی برنارد لوئیس ، شرق شناس برجسته غرب نیز حائز اهمیت است . وی در جدیدترین آثار خود ، نظریه برخورد تمدنها را به گونه دیگری مورد پژوهش قرار داده و به تقویت افکار هانتینگتون در زمینه برخورد تمدنهای اسلام و غرب شتافته است . وی معتقد است : « از زمانی که غرب به جهان اسلام راه یافته تاکنون ، مهمترین و سازمان یافته ترین برخوردها با نفوذ غرب ، ماهیت اسلامی داشته است . مسلمانان همواره بیشتر نگران از دست رفتن ایمانشان توسط کفار بوده اند تا اداره کشورشان به دست بیگانگان . برخورد دیرینه غرب و جهان اسلام از مراحل مختلف و پی در پی – بیداری ، مقاومت ، برخورد و نفی – گذر کرده است » . وی همچنین معتقد بود : « برای درک بهتر وضعیت غالب بر روابط غرب و جهان اسلام باید آن را در چارچوب برخورد تمدنها بررسی کرد و نه در درگیری بین ملتها با دولتها » .
در ارزیابی اهمیت نظریه هانتینگتون ، توجه به انگیزه های سیاسی ترویج این نوع تفکرات نیز لازم است . وی با ارائه رهنمودهای اجرایی به غرب سعی دارد تا سطح نظریه خود را از مباحث فکری به یک دستورالعمل استراتژیک ارتقا بخشد ، توصیه می کند که « غرب باید از ارزشها و موقعیت برتر خود در جهان دفاع کند و در تحقق این هدف نیز باید همکاری با آن دسته از کشورها را تقویت نماید که کشورهای از درون گسیخته مانند روسیه که در حال حاضر به دلایل اقتصادی و امنیتی از پیوستن به هرگونه اتحاد ضد غربی اجتناب می ورزد ، بعلاوه غرب باید دامنه و قدرت نظامی کشورهای کنفوسیوسی – اسلامی را محدود سازد ، از اختلافات و درگیریهای موجود بین کشورهای اسلامی و کنفوسیوسی بهره برداری کند و گروههایی را که در درون تمدنهای دیگر به ارزشها و منافع غرب گرایش دارند ، مورد پشتیبانی قرار دهد » .
در واقع نظریه هانتینگتون عصاره بحثها و مناظره های مهمی است که در پی بی اعتباری مکتب کمونیسم ، در محافل سیاسی و دیپلماتیک غرب درباره تجدید حیات باورهای اسلامی و پیامدهای جهانی و منطقه ای آن جریان دارد و در مواردی نیز از آن به تهدید اسلامی یا جنگ سرد جدید تعبیر می شود .
ریچارد نیکسون ، رئیس جمهور اسبق آمریکا و متفکران سیاسی بانفوذ این کشور ، از جمله پیش کسوتان طرح مسأله تجدید حیات جهان اسلام و پیامدهای آن برای غرب بشمار می رود . وی جهان اسلام را عامل مهم و در عین حال خطرناک جهان بعد از جنگ سرد ترسیم می کند و تفکرات اسلام بنیادگرا را عنصر اصلی ناآرامیها و حرکتهای انقلابی جهان سوم در قرن آینده می بیند . به اعتقاد وی اسلام عامل محرک جهان سوم و جایگزین کمونیسم بی اعتبار شده در این کشورهاست .
نظریه برخورد تمدنها حاوی خطاهای فکری بارز ، دارای بنیان استدلالی سست و مبتنی بر شواهد ضعیف تاریخی است . برخی از آنها توجه منتقدان این نظریه را به خود جلب کرده و برخی نیز تاکنون از نظرها دور مانده است . کاهش نقش دولت – ملت در صحنه سیاست جهانی ، اهمیت یافتن تمدنها و جایگزینی آنها با واحد دولت – ملت بعنوان عوامل موثر در صحنه سیاست جهانی ، مسلم دانستن پارادایم جنگ سرد در توجیه تحولات دوران بعد از جنگ جهانی دوم ، یکسان سازی تلقی کردن فرهنگ و تمدن ، کلی بودن واحدهای مورد تجزیه و تحلیل و بالاخره آشتی ناپذیری تمدنهای اسلامی و مسیحی در نظر هانتینگتون مسائل مناقشه پذیر است .
البته ممکن است نظریه برخورد تمدنها به لحاظ فکری ، با اندیشه برخی از صاحب نظران اسلامی و غیر اسلامی همسو باشد ، اما بی تردید این سطحی نگری و این نوع برخوردها پیامدهای زیانباری برای منافع اسلام بطور اعم و منافع ملی ایران بطور اخص دارد و نمی توان با بی توجهی به مسئله ، از اهمیت و ضرورت توجه به پیامدهای استراتژیک نظریه هانتینگتون کاست و گسترش آن را در محافل سیاسی و آکادمیک بسیاری از کشورهای جهان نادیده گرفت .
فصل دوم – طرح موضوع : 1) برخورد تمدنها ؟
سیاست جهانی اینک وارد مرحله جدیدی شده است و روشنفکران جامعه درکار گسترش دامنه پیش بینی هایشان درباره آنچه روی خواهد داد ، از جمله پایان تاریخ ، تجدید رقابتهای سنتی میان دولت - ملت ها و سستی گرفتن دولت - ملت تحت تأثیر جاذبه های آتش افروز قبیله گرایی و جهان گرایی ، تردید به خود راه نمی دهند .
فرضیه من این است که اصولاً نقطه اصلی برخورد در این جهان نو ، نه رنگ ایدئولوژیکی دارد و نه بوی اقتصادی . عمق شکافهای عمیق میان افراد بشر و به اصطلاح نقطه جوش برخوردها دارای ماهیت فرهنگی خواهد بود و بس . دولت - ملت ها نیرومندترین بازیگران در عرصه جهان باقی خواهند ماند ، لیکن درگیریهای اصلی در صحنه سیاست جهانی ، میان ملتها و گروههایی با تمدنهای مختلف روی خواهد داد .
برخورد تمدنها بالمال بر سیاست جهانی سایه خواهد افکند ، خطوط گسل میان تمدنها ، در آینده خاکریزهای نبرد خواهد بود . برخورد تمدنها آخرین مرحله از سیر تکاملی چالش در جهان نو را ترسیم خواهد کرد . در طول یک قرن و نیم پس از ایجاد نظام جدید بین المللی که با پیمان صلح وستفالی آغاز شد ، درگیریهای دنیای غرب ، بیشتر میان شاهزادگان ، امپراتوران ، سلاطین خودکامه و پادشاهان در نظامهای مشروطه به وقوع پیوست که برای تقویت دیوانسالاری ، ارتش ، بنیه اقتصادی مرکانتیلیستی و مهمتر از همه ، گسترش سرزمین تحت حکومت خود تلاش می کردند ، این جریان به تدریج دولت - ملت ها را ایجاد کرد و از زمان انقلاب فرانسه به بعد ، درگیریها عمدتاً میان ملتها بوده است تا شهریاران .
نزاع بین شهریاران ، چالش دولت - ملت ها و برخورد ایدئولوژیها ، اساساً کشمکشهایی در درون تمدن غربی بود ، چیزی که ویلیان لیند آن را جنگهای داخلی غربی می نامد . این نکته به همان اندازه در مورد جنگ سرد صادق بود که در مورد جنگهای جهانی و جنگهای سده هفدهم ، هجدهم و نوزدهم . با پایان جنگ سرد ، سیاست بین المللی از محدوده غربیش خارج می شود و بر کشمکش بین تمدنهای غربی و غیر غربی و در میان خود تمدنهای غیر غربی تمرکز می یابد . در سیاست ، تمدنها ، ملتها و دولتهای وابسته به تمدنهای غیر غربی ، دیگر جزو اهداف استعمار غرب و موضوع تاریخ محسوب نمی شوند ، بلکه در قالب شکل دهندگان و محرکان در کنار غرب قرار می گیرند .
در دوران جنگ سرد ، دنیا به سه جهان اول ، دوم و سوم تقسیم می شد . این دسته بندی دیگر موضوعیت ندارد . اکنون چنانچه کشورها را نه برحسب نظام سیاسی یا اقتصادی یا سطح توسعه اقتصادی آنها ، بلکه به لحاظ فرهنگ و تمدنشان گروه بندی کنیم ، کار مفید تری انجام داده ایم .
هویت تمدنی بطور روزافزون در آینده اهمیت خواهد یافت و جهان تا اندازه زیادی براثر کنش و واکنش بین 7 یا 8 تمدن بزرگ شکل خواهد گرفت . این تمدنها عبارتند از تمدن غربی ، تمدن کنفوسیوسی ، تمدن ژاپنی ، تمدن اسلامی ، تمدن هندو ، تمدن اسلاوی - ارتدوکس ، تمدن آمریکای لاتین و احتمالاً تمدن آفریقایی . مهمترین درگیریهای آینده در امتداد خطوط گسل فرهنگی که این تمدنها را از اهم جدا می سازد ، رخ خواهد داد .
اما چرا چنین وضعی پیش خواهد آمد ؟
نخست اینکه وجود اختلاف میان تمدنها نه تنها واقعی بلکه اساسی است و تمدنها با تاریخ ، زبان ، فرهنگ ، سنت و از همه مهمتر مذهب از یکدیگر متمایز می شوند . انسانهای وابسته به تمدنهای مختلف دیدگاههای متفاوتی درباره روابط بین خدا و انسان ، فرد و گروه ، شهروند و دولت ، والدین و فرزندان و زن و مرد دارند . همچنین دیدگاه آنها در مورد اهمیت نسبی حقوق و مسئولیتها ، آزادی و اختیار ، تساوی و سلسله مراتب ، فرق می کند . این تفاوتها در طول قرنها پدید آمده و بزودی از میان نخواهد رفت . این اختلافها به مراتب از اختلاف ایدئولوژیهای سیاسی و نظامهای سیاسی اساسی تر است .
دوم ، جهان درحال کوچکترشدن و کنش و واکنش بین ملتهای وابسته به تمدنهای مختلف در حال افزایش است . این افزایش فعل و انفعالات ، هوشیاری تمدنی و آگاهی به وجوه اختلاف بین تمدنها و همچنین وجود اشتراک در درون هر تمدن را شدت می بخشد .
سوم ، روندهای نوسازی اقتصادی و تحول اجتماعی ، در سراسر جهان انسانها را از هویت دیرینه و بومی شان جدا می سازد . این روندها ، همچنین دولت – ملت را به مثابه یک منشأ هویت تضعیف می کند . در بسیاری از نقاط جهان ، مذهب آن هم بصورت جنبشهایی که بنیادگرا لقب می گیرند ، در جهت پرکدن خلأ هویت حرکت کرده است . در بیشتر کشورها و ادیان ، نیروهای فعال درون جنبشهای بنیادگرا را افراد جوان ، دانشگاه دیده ، کارشناسان فنی از طبقه متوسط و اهل حرفه و تجارت تشکیل می دهند .
چهارم ، نقش دوگانه غرب ، رشد آگاهی تمدنی را تقویت می کند . از یک سو غرب در اوج قدرت است و در عین حال و شاید به همین دلیل ، پدیده بازگشت به اصل خویش ، در بین تمدنهای غیر غربی نُضج می گیرد . غرب در اوج قدرت خود ، با غیرغربیانی روبه روست که پیوسته از میل ، اراده و منابع بیشتری برای شکل دادن به جهان به شیوه های غیر غربی برخوردار می شوند .
پنجم ، کمتر می توان بر ویژگیها و تفاوتهای فرهنگی سرپوش گذاشت . از این رو ، آنها دشوارتر از مسائل اقتصادی و سیاسی حل و فصل می شوند یامورد مصالحه قرار می گیرند . در قالب اتحاد شوروی سابق کمونیستها می توانند دموکرات شوند ، ثروتمند می تواند فقیر و تهیدست ، می تواند دارا شود ولی روسها نمی توانند استونیایی و آذریها نمی توانند ارمنی شوند . مذهب حتی بیش از قومیت ، افراد را از هم متمایز می سازد ، یک نفر می تواند نیمه فرانسوی و نیمه عرب باشد و حتی تابعیت مضاعف داشته باشد ولی نیمی مسیحی و نیمی مسلمان بودن بسیار دشوار است .
ششم ، منطقه گرایی اقتصادی در حال رشد است و سهم کل تجارت منطقه ای در فاصله سالهای 1980 تا 1989 در اروپا از 51 درصد به 59 درصد ، در آسیا از 33 درصد به 37 درصد و در آمریکای شمالی از 32 درصد به 36 درصد رسیده است . اهمیت بلوکهای اقتصادی منطقه ای ، احتمالاً در آینده رو به افزایش خواهد بود .
از یک طرف ، موقعیت منطقه گرایی اقتصادی ، خودآگاهی تمدنی را تقویت می کند و از طرف دیگر ، اقتصاد منطقه ای تنها در صورتی امکان توفیق می یابد که ریشه در یک تمدن مشترک داشته باشد .
همچنین فرهنگ و مذهب ، مبنای سازمان همکاری اقتصادی « اکو » را تشکیل می دهد که در آن 10 کشور غیر عرب یعنی ایران ، پاکستان ، ترکیه ، آذربایجان ، قزاقستان ، ترکمنستان ، تاجیکستان ، ازبکستان و افغانستان عضویت دارند . هنگامی که مردم هویت خود را برمبنای قومیت و مذهب تعریف می کنند ، در روابط خود و افراد وابسته به مذاهب یا قومیتهای دیگر ، احتمالاً ما را در مقابل دیگران می بینند .
در سطح خرد ، گروههای نزدیک به هم در امتداد خطوط گسل میان تمدنها ، غالباً با توسل به خشونت برای کنترل خاک و مهار یکدیگر به نزاع می پردازند و در سطح کلان دولتهای وابسته ، به تمدنهای مختلف ، برای کسب قدرت نسبی نظامی و اقتصادی ، با هم به رقابت برمی خیزند ، برای کنترل نهادهای بین المللی و طرفهای ثالث دست به مبارزه می زنند و براساس رقابت ، ارزشهای خاص سیاسی و مذهبی خویش را ترویج می کنند .
خطوط گسل میان تمدنها ، به عنوان نقاط بروز بحران و خونریزی ، جانشین مرزهای سیاسی و ایدئولوژیک دوران جنگ سرد می شود . درگیری در امتداد خط گسل بین تمدنهای غربی و اسلامی در طول 1300 سال جریان داشته است . فعل و انفعالات بین اسلام و غرب ، از هر دو سو برخورد تمدنها تلقی می شود . برخورد تمدنها در مناطقی از آسیا نیز عمیقاً ریشه دارد ، برخورد تاریخی مسلمانان و هندوان در شبه قاره ، تخریب مسجد بابری در دسامبر 1992 و ... از جمله برخوردهای بین تمدنها است .
گروهها یا دولتهای وابسته به یک تمدن که با مردمی از تمدن دیگر وارد جنگ می شوند ، بطور طبیعی سعی در جلب حمایت دیگر اعضای تمدن خود می کنند . اول ) در جنگ خلیج فارس ، یک کشور عرب به یک کشور عرب دیگری تجاوز می کند و سپس با مجموعه ای از کشورهای عربی ، غربی و دیگران وارد جنگ شد . دوم ) عارضه خویشاوندی همچنین در کشمکشهای داخل اتحاد شوروی سابق وجود دارد . موفقیتهای ارمنیها در سالهای 1992 و 1993 ، ترکیه را به حمایت بیشتر از برادران زبانی و نژادی خود در آذربایجان برانگیخت . سوم ) در مورد جنگ داخلی در یوگوسلاوی سابق ، افکار عمومی غرب ، همدردی خود با مسلمانان بوسنی را نشان داد و از آزار آنها به دست صربها ، ابراز تنفر کرد اما به هر حال نگرانی اندکی درباره حملات کرواتها به مسلمانان و مشارکت آنها در تجزیه بوسنی و هرزگوین ابراز نمود . به احتمال زیاد درگیریهای منطقه ای به جنگهای عمده ای بدل خواهند شد که همانند جنگهای بوسنی و قفقاز بر مبنای خطوط گسل بین تمدنها شکل می گیرند و جنگ جهانی بعدی ، در صورت وقوع ، جنگی بین تمدنها خواهد بود .
امروزه غرب در مقایسه با دیگر تمدنها به گونه ای استثنایی در اوج قدرت است . ابرقدرت از صحنه محو شده است . بروز درگیری نظامی بین کشورهای غربی تصورنشدنی و توان نظامی غرب بلامنازع است . اصطلاح بسیار متداول جامعه جهانی به یک اسم جمع بی معنا بدل شده و جایگزین جهان آزاد گردیده است تا به کارهایی که منافع ایالات متحده و دیگر قدرتهای غربی را تأمین می کند ، مشروعیت جهانی ببخشد .
سلطه غرب بر شورای امنیت سازمان ملل متحد و تصمیمات آن که فقط گاه گاه با رأی ممتنع چین تعدیل می شد ، کاربرد نیروی نظامی از سوی غرب برای اخراج عراق از کویت و نابودکردن سلاحهای بسیار پیشرفته و از میان بردن توان آن کشور برای تولید چنان جنگ افزارهایی را مشروعیت بخشید .
در حقیقت ، نویسنده ای که در یکصد مورد ، فرهنگ جوامع مختلف را بطور تطبیقی بررسی کرده ، به این نتیجه رسیده است که ارزشهایی که بیشترین اهمیت را در غرب دارد ، کم اهمیت ترین ارزشها در اکناف جهان است . محور اصلی سیاستها در آینده ، به گفته کیشور محبوبانی درگیری بین غرب و سایرین و واکنش تمدنهای غیر غربی در برابر ارزشها و قدرت غرب خواهد بود . این واکنشها بطور کلی به یک صورت یا در قالب مجموعه ای سه وجهی ظاهر می شود .
در آینده از آنجا که انسانها خود را با تمدن از یکدیگر متمایز می سازند ، کشورهایی مانند اتحادیه شوروی و یوگسلاوی که در برگیرنده مردم زیادی با تمدنهای مختلف هستند ، نامزد تجزیه شدن خواهند بود . برخی دیگر از کشورها گرچه دارای یکدستی فرهنگی نسبتاً خوبی هستند ولی مردم آنها برسر اینکه جامعه شان به این یا آن تمدن تعلق دارد ، دچار تفرقه اند . اینها کشورهای از درون گسیخته اند . در طول دهه گذشته ، مکزیک وضعی مشابه ترکیه داشته است . مکزیک درست مانند ترکیه ، با کنار گذاشتن مخالفین تاریخی خود با اروپا و تلاش برای پیوستن به اروپا ، شناساندن خود از راه مخالفت با آمریکا را متوقف ساخته و در عوض تلاش می کند از ایالات متحده پیروی کند و در منطقه آزاد تجاری آمریکای شمالی به آن کشور بپیوندد .
لازمه تعریف مجدد هویت تمدنی در یک کشور از درون گسیخته ، 3 چیز است 1) نخبگان اقتصادی و سیاسی آن کشور باید بطور کلی حامی و مشتاق تعریف مجدد هویت تمدنی باشند 2) عامه مردم باید به این روند تن دهند 3) گروه حاکم در تمدن پذیرنده ، باید آگاهانه خواستار چنین تغییر و تحول تمدنی باشند .
موانع موجود در راه پیوستن کشورهای غیرغربی به غرب ، به گونه ای چشمگیر متفاوت است . این موانع برای کشورهای آمریکای لاتین و اروپای شرقی کمتر است و برای کشورهای ارتدوکس ، اتحاد شوروی سابق و جوامع اسلامی ، کنفوسیوسی ، هندو و بودایی بیشتر . در این میان ژاپن وضع خاصی دارد ، یعنی در حالی که به اعتباری جزء غرب بشمار می رود ، از جهات مهمی آشکارا در دایره غرب نیست .
تقریباً کشورهای غربی بدون استثناء و همچنین روسیه تحت رهبری یلتسین قدرت نظامی خود را کاهش می دهند ، حال آنکه چین ، کره شمالی و چند کشور خاورمیانه ای به نحوی چشمگیر بر قابلیتهای نظامی خود می افزایند و در این تلاش از تسلیحات وارداتی از غرب و منابع غیر غربی و همچنین توسعه صنایع تسلیحاتی داخلی بهره می گیرند . یکی از نتایج این روند ، به قول چالز کروتامر ، ظهور کشورهای مسلح است و این کشورها غربی نیستند . نتیجه دیگر ، تعریف مجدد کنترل تسلیحات است که مفهومی و هدفی غربی دارد . در طول جنگ سرد ، هدف اصلی از کنترل تسلیحات ، برقراری موازنه با ثبات نظامی بود .
مناقشه غرب و کشورهای کنفوسیوسی – اسلامی ، عمدتاً بر سلاحهای هسته ای ، شیمیایی و بیولوژیکی ، موشکهای بالستیک و دیگر ابزارهای پیشرفته برای پرتاب آنها ، قابلیتهای راهبری و اطلاعاتی و دیگر امکانات الکترونیکی در جهت تحقق این هدف ، متمرکز است .
این مقاله در پی آن نیست که هویتهای تمدنی جای همه هویتهای دیگر را خواهد گرفت ، دولت – ملت ها از میان خواهند رفت ، هرتمدن به یک واحد سیاسی منسجم بدل خواهد شد و گروههای مختلف در درون یک تمدن با هم اختلاف پیدا نمی کننند یا نمی جنگند . برخورد تمدنها غالبترین نوع برخورد در سطح جهان ، جای برخوردهای ایدئولوژیکی و دیگر انواع درگیریها را خواهد گر فت . روابط بین المللی که در گذشته حکم مسابقه ای در داخل تمدن غربی را داشته ، اکنون به گونه ای فزاینده ، غیر غربی می شود و به نمایشی مبدل می گردد که در آن تمدنهای غیر غربی ، نقش بازیگر را دارند ، نه آنکه صرفاً هدف نمایش باشند ، نهادهای بین المللی اقتصادی ، امنیتی و سیاسی موفق ، به احتمال قوی ، بیشتر در درون تمدنها شکل خواهد گرفت تا در بین آنها و درگیری در آینده بسیار نزدیک ، بین غرب و چند کشور اسلامی – کنفوسیوسی خواهد بود .
این مقاله مدافع مطلوبیت درگیری بین تمدنها نیست ، بلکه هدف آن طرح فرضیه هایی تشریحی است در این خصوص که آینده چگونه می تواند باشد . اگر این فرضیه ها پذیرفتنی باشد ، لازم است پیامدهای آنها برای سیاست غرب ، مورد توجه قرار گیرد . در کوتاه مدت منافع غرب به روشنی ایجاب می کند که همکاری و یگانگی بیشتری در درون تمدن خود ، بویژه بین اجزای اروپایی و آمریکای شمالی آن ، بوجود آورد و آن دسته از جوامع اروپای شرقی و آمریکای لاتین که فرهنگ آنها به غرب نزدیکتر است را به خود ملحق سازد ، روابط مبتنی بر همکاری با روسیه و ژاپن را حفظ و تقویت کند و از بدل شدن منازعات محلی بین تمدنها به جنگهای عمده میان تمدنها جلوگیری کند .
در دراز مدت ، تمدن غربی که هم مدرن و هم غربی است ، تمدنهای غیر غربی کوشیده اند بدون آنکه غربی بشوند ، خود را مدرن کنند تا امروز فقط ژاپن توانسته است در این تلاش موفق شود . آنها کوشش می کنند این نوگرایی را با ارزشها و فرهنگ سنتی خود سازش دهند . توان نظامی و اقتصادی آنها نیز به طور نسبی افزایش خواهد یافت . از این رو ، غرب هر روز بیشتر ناگزیر از کنار آمدن با تمدنهای مدرن غیر غربی خواهد شد که از نظر قدرت به غرب نزدیک می شوند ولی ارزشها و منافعشان عمدتاً با ارزشها و منافع غرب تفاوت دارد و این وضع ایجاب می کند که غرب قدرت اقتصادی و سیاسی لازم را برای پاسداری از منافع خود در برابر تمدنهای مزبور ، حفظ کند . در آینده قابل پیش بینی ، هیچ تمدن جهانگیری وجود نخواهد داشت ، بلکه دنیایی خواهد بود با تمدنهای گوناگون که هر یک ناگزیر است همزیستی با دیگران را بیاموزد .
نکات مهمی که هانتینگتون در مصاحبه با ناتان گادلس ، سردبیر فصلنامه آمریکایی نیوپرسپکتیوز کوارترلی پس از انتشار مقاله برخورد تمدنها عنوان داشته است به شرح ذیل می باشد :
ارتباط تمدنهای اسلامی – کنفوسیوسی :
v باید تأکید شود که من صرفاً فرضیه محتملی را که در مورد سیر احتمالی مسائل جهانی وجود دارد ، تشریح کرده ام و نه پییش بینی قطعی رخدادهای جهان را .
v بروز درگیریهای تمدنی ، آخرین مرحله تکامل درگیری در جهان مدرن است .
v امروزه خطوط گسل درگیریهای آینده را می توان بوضوح در اروآسیا مشاهده کرد . شکاف فرهنگی اروپا یعنی شکاف بین مسیحیت غربی ، مسیحیت ارتدوکس و اسلام مجدداً در حالی ظاهر شده که شکاف ایدئولوژیکی اروپا برطرف گردیده است . تبلیغ ارزشهای غربی به عنوان ارزشهای جهان شمول ، به تهییج واکنشهایی از نوع بنیادگرایی اسلامی کمک می کند که نقاط بسیاری از جوامع اسلامی را فراگرفته است .
v تماس فزاینده ای که میان فرهنگهای گوناگون از طریق وسائل ارتباط جمعی و رفت و آمد امکان پذیر شده ، موجب گردیده است تا خودآگاهی و هوشیاری تمدنهای مختلف نسبت به تفاوتها و مشترکاتشان تشدید شود .
v در اسلام از بدو پیدایش آن ، عناصری از تداوم وجود دارد . اسلام ، مذهب رادیکالی است که هیچ تمایزی بین آن چه دین می گوید و آنچه بی دینی (سکولار) خوانده می شود ، قائل نیست ، در نتیجه این گرایش دین سالاری ، تحمل حضور غیر مسلمان در جوامع اسلامی و یا سازگاری مسلمانان در جوامعی که در اقلیت اند ، بسیار مشکل می شود .
v در حال حاضر ، درگیری بین غرب و کشورهای اسلامی – کنفوسیوسی عمدتاً پیرامون تسلیحات هسته ای ، شیمیایی و بیولوژیکی ، موشکهای بالستیک و سیستمهای پیشرفته پرتاب موشک متمرکز است . در حالیکه غرب تلاش می کند تا منع سلاحهای هسته ای را به یک قاعده جهانی تبدیل کندکشورهای یاد شده برحقوق خود دردستیابی وکاربرد هرنوع تسلیحاتی که برای امنیتشان ضروری ببینند اصرار می ورزند .
v غرب باید سعی کند تا از خود و ارزشهایش دفاع کند و موقعیت خود را حفظ نماید . در عصر برخورد تمدنها ، ما باید با آن دسته از کشورهایی که از درون گسیخته اند و دارای انگیزه های اقتصادی و امنیتی خوبی برای پیوستن به هرگونه قطب بندی ضدغربی نیستند روابط همکاری ایجاد کنیم .
v هدایت کشورها به سمت دمکراتیک کردن نظام خود ، بهترین شیوه حفاظت از حقوق بشر در درازمدت است .
v برای مناطقی که حقوق بشر درسطح وسیعی و بطور مداوم نقص می شود ، من بانظر برنارد کوچنر موافقم . سازمان ملل متحد چنان دخالتهایی را در کمک به کردها و در سومالی اعمال کرده است . اما در حال حاضر حق مداخله هیچ حمایتی ندارد . اما معتقدم که اعمال نوع دیگری از دخالت ممکن است مطلوبتر باشد و آن اینکه جوامع دمکراتیک بتوانند از سقوط کشوری دمکراتیک به نظام دیکتاتوری ، ممانعت کنند . اتخاذ چنین تدابیری هدف مشخصی را برای آمریکا و دیگر دولتهای قدرتمند دمکراتیک تعیین می کند : استمرار دمکراسی در کشورهایی که مردمش به آن تن داده اند .
اگر تمدن نیست ، پس چیست ؟ (برخورد تمدنها ، پارادایم تحلیل جهان نو) :
هانتینگتون در این مقاله ضمن بررسی دیدگاه های منتقدین خود ، با نگرشی متفاوت نظریه خود را اثبات کرده است .
مقاله برخورد تمدنها تلاشی است برای تشریح عناصر تشکیل دهنده پارادائم جهان بعد از جنگ سرد . همچون هر پارادایم دیگری ، پارادایم تمدنها درخصوص بسیاری از مسائل ، پاسخگو نیست . بحثهایی که پارادایم تمدنی در اکناف جهان به وجود آورده ، نشان می دهد که تا حدودی این مسئله ملموس است . یا با واقعیتها آنطور که مردم درک می کنند منطبق است ، یا چنان به واقعیتها نزدیک است که افرادی که آن را نمی پسندند ناگزیر به آن حمله می کنند . امروزه سیاستهای جهانی پیچیده تر از آن است که بتوان آنها را در لانه های دو کبوتر جای داد . به دلایلی که در مقاله برخورد تمدنها تشریح شد ، تمدنها جانشینان طبیعی جهان سه قطبی (غرب ، شرق و جهان سوم) دوران جنگ سرد هستند . در طول چند ماهی که از انتشار مقاله در تابستان 1993 می گذرد ، وقایعی اتفاق افتاده که در تحلیلهایی که بر پایه پارادایم تمدنی انجام می شوند ، می گنجند و پارادایم تمدنی نیز می تواند آنها را پیش بینی نماید ، مانند :
- استمرار و تشدید درگیری بین کرواتها ، مسلمانان و صربها در یوگسلاوی سابق .
- کوتاهی غرب در پشتیبانی مفید از مسلمانان بوسنیایی یا محکوم کردن جنایات کرواتها .
- عدم تمایل روسیه به پیوستن به جمع اعضاء شورای امنیت سازمان ملل متحد برای واداشتن صربهای مقیم کرواسی به انعقاد قرارداد صلح با دولت کرواسی و اعلام ایران و کشورهای مس
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.